محل تبلیغات شما
 

فرزندم به تو خواهم گفت؛ رازهای بسیاری را

 

از بودن و نبودن

از ماندن و نماندن

فلسفه پرواز

و خیمه گاهی که بشر در مرداب وهم می افکند

 

تو سرای باقی را می شناسی

از سرچشمه ای که آمده ایم

و بدانجایی که می رویم

 

پروردگار جهان تو را برکت دهد

خدای تو خدای منست

و غصه ی تو نیمی از قصه ی من

استاد تو در وجود الهی توست

نزدیک تر از رگ گردن به تو!

 

بگذار بگویم درآن هنگام که مرا فرا می خوانی

من نیز تو را می خوانم ولیکن

وعده دیدار ما رستاخیز بشریت است

روزی که پرده ها برچیده شود

و بشر بداند که جز شعاعی الهی نیست

نه اینجا که گذرگاهیست

نه  این سرای فانی که  سراب رنج گرانیست

که در آن کالبدها شهامت دیدار حقیقت را ندارند

و جز اوهام، در خود نمی پرورند

 

بگذار بگویم که نیستم مگر در تو

زمانی که مرا فرا می خوانی

و می پنداری که سخنانت را نشنیده ام؛

من فراروی تو ایستاده ام زمانی که با قهر و دل آزردگی

از نادیدنم پریشانی

 استاد تو در جان توست

شناور در سکوتی که باید آن را بیابی

تاحکمت را از طریق انواری الهی

و تشعشعاتی از جنس انوار مقدس عشق

برجانت بتابد

آنزمان که در سکوت

تسلیم تقدسی الهی هستی

پس از آن پیش برو

زندگی کن

گامهایت را بشمار

و مادامی که گامهایت را می شماری

محراب جانت را بنگر

گر نظاره ای طلبی

من در شکاف  وهم هایت ایستاده ام

روزنه ای میان خیالاتت

که سرشار از سکوت و تسلیم محض است

در برابر ربوبیت دوست

بی حضور هیچ اندیشه ی غیری

اینچنین مرا می بینی

هر آنزمان که در طلبی

من پیشاروی تو ام

دست من دست آفتاب است

نورمن نور مهتاب

و تو را هدایت می کنم

مادامی که به دیر سکوت در رسی.

خواهرم عشق سلام می رساند

و می گوید

مرا دریاب

تا تو را درمیابم

که زمام حقیقت در دست حقیقت است

پس از عالم وهم بیرون آی

و پا به معبد مقدس سکوت گذار

و وجودت را تسلیم حق کن!

و حقیقی باش

چندان که منم

که  حقیقت جز در وادی حقیقت پا نگذارد

و چون تو از عالم وهم درآیی

رنگ حقیقت گیری

و حق را دریابی

چنین باد

آمین/.

 

 

روایت گر: راشین گوهرشاهی

راز استاد/گفتار اول

تا از یادم نبری (از مجموعه والس حشرات)

تو ,  ,حقیقت ,وهم ,الهی ,مرا ,تو را ,را می ,که در ,گامهایت را ,مادامی که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ویلکیج پالیز بهشتی com. ریاضیات